Soudabeh Ashrafi's Blog وبلاگ سودابه اشرفی

۹/۲۰/۱۳۸۸


شهر زیبا دیالوگی خردمندانه

موج نویی در سینمای ایران


شک آغاز خرد است. شک در قضاوت و بررسی علل وجودی پدیده ها نکته هایی کلیدی اند که نویسنده و کارگردان صاحب سبک، اصغر فرهادی در فیلم هایش به زیبایی و بخصوص در فیلم شهر زیبا، همه جانبه روی آن ها پافشاری می کند و نمودارهایی درخشان به دست می دهد. مساله ی اعدام نوجوانان بخش زیادی از انرژی جامعه را به شدتی غم انگیز و بخصوص در سال های اخیر درگیر خود کرده است. فیلم شهر زیبا هم درگیر می شود—درگیر همه ی عوامل زاینده ی جرم و همه ی مشکلات و عدم سلامتی ای که اعدام کودکان مجرم برای روان جمعی یک جامعه به ارمغان می آورد. روایت اصغر فرهادی در شهر زیبا یکی از بهترین و خردمندانه ترین سناریوهای تاریخ سینمای ایران است. به جرات می توان گفت که سناریوی فیلم شهر زیبا هیچ نقصی ندارد و کارگردان قدرتمند آن توانسته از استعدادهای قدیمی و جدید، بهترین وهوشمندانه ترین بازی های ممکن را بگیرد و شخصیت هایی تاثیرگذار و به یادماندنی برجای بگذارد. شخصیت هایی که نه فقط یادآورنده ی آدم های آشنای ما هستند -که شاید با توجه به اختلافات طبقاتی، برخی از ما هرگز به آن ها به طور عینی برنخورده باشیم یا در قالب توریستی از میان
. زندگی شان گذشته باشیم- بلکه یادآور معضلاتی انسانی و جهانی اند
شهر زیبا در باره ی اعدام اکبر است. اکبر در شانزده سالگی دوست دخترش را در کمال عشق به قتل رسانده و حالا در آستانه ی هجده سالگی می رود که قصاص شود و فقط رضایت ولی دم است که او را از مرگ نجات می دهد. اما ولی دم به هیچ ترفندی رضایت نمی دهد. روایت شهر زیبا در گیرودار و جریانِ گرفتنِ این رضایت شکل می گیرد- با مردی که دخترش کشته شده و در زوایای تاریک روحش به آرامشِ عفو اعتقاد ندارد. مادری که خود قربانی دیگران است و قربانی می آفریند. زنی که قربانی شوهری معتاد است و معتادی که خود قربانی مواد است. و بلاخره علا، پسرهجده ساله ای که هفت سال از عمرش را به خاطر سرقت در زندان به سر برده و در آستانه ی آزادی از زندان به دنبال رضایت گرفتن برای
دوستش می رود و نهایتا خود قربانی ای دیگر و دوباره می شود

اما فیلم راجع به هیچ کدام این ها هم نیست. راجع به سوالی ست که هرگز جواب داده نمی شود. کجاست عدالتی همگانی؟ و چرا نیست؟
فیلم اصغر فرهادی روزهاست که با من است. و حسرت این را هم ندارم که چرا زودتر آن را ندیده بودم چون به قول کافکا در داستان یک متن قدیمی، "این طور که به نظر می رسد ما از سیستم دفاعی کشورمان غافل مانده ایم و دل مشغول کارهای روزانه ی خود، بی تفاوت گذشته ایم." و گمان می رود که جامعه ی ما سالیان سال
... درگیر این معضل خواهد ماند مگر این که
شهر زیبا میخکوبم کرده است. در ترافیکی سه ساعت و نیمه برای یک راه نیم ساعته! بزن و برقص جشن تولد، دم دروازه ی شهر زیبا در سرم هلهله می کند زمانی که با دوستی ای تکان دهنده وارد آن می شوم. از همان ابتدا نویسنده تضاد را با مشت توی صورتم می زند در حالی که چنین قصدی ندارد فقط می خواهد مرا در جشن تولد یکی از بچه های کانون اصلاح و تربیت(زندان نوجوانان) شرکت دهد. علا، اکبر را با گرفتن جشن تولد هجده سالگی اش سورپرایز می کند اما در ضمن بی آن که بداند، یادآوری می کند که لحظه ی مرگ اکبر فرا رسیده است. در ادامه ی این ورود، نگاهم از پس پنجره ی تاکسی از برج های شهر زیبا می گذرد تا یک در میان به طناب رختی روی پشت بام خانه ی قدیمی بغلی برسد و یا به صدای جوانی که وسط بزرگراه جلو ماشین پریده و فحش می دهد که مادرفلان مگه سر می بری! موهای قرمز و سر و ریخت پانک-راک دارد و با تسبیحی در دست وسط جاده یخ زده است. یا به پیکان پنجاه ساله ای که دنده عقب در بزرگراه به طرفم می آید و به صندوق های صدقه که مثل درخت در کنارعوارضی بزرگراه روییده اند. و تا، نهایتن به روایت شهر زیبا که مدرنیته بیخ گلویش گیر کرده است.   اصغر فرهادی ثابت کرده است که ادبیات و سینما را توامان و خیلی خوب می شناسد و چون جامعه اش را هم همین طور، توانسته است در همه ی کارهایش روی نکته هایی ظریف و حساس، هوشمندانه انگشت بگذارد. در شهر زیبای فرهادی انسان ها در جامعه ای فردیت نیافته درگیر سرنوشت یک دیگر می شوند تا آنجا که باید از خواسته های حیاتی خود به خاطر دیگری بگذرند. نمایش نقش دوگانه ی مذهب در سرنوشت انسان ایرانی در میان دیالوگ های پیشنماز و مسجد ابوالقاسم پدر مقتول(ملیحه) تحسین برانگیز است. آنجا که پدر که از طریق رهنمودهای دوگانه و ناچاره ساز مذهب، خطر دور شدن از خواسته اش را می بیند عدالت خدا را انکار می کند. آن جا که خداوند "بخشنده و مهربان" می شود اما قصاص یا بخشی از قصاص را راهکار می داند. آنجا که قدرت انسان در برقراری عدالت را انکار می کند. اینجاست که در شهر زیبا مخاطب دائم درگیر می شود. درگیر او هم راست می گوید اما دیگری هم حق دارد. فرهادی به شعور سیال انسان با پتانسیل پروازهای بی نهایت، احترام می گذارد و در عین حال آن را به چالش می کشد. شهر زیبا جهان زشتی ست که قربانی های زیبا می گیرد و جهان زیبایی که قربانی های زشت می گیرد. زشتی هایی دارد که زیبایند و زیبایی هایی که زشتند. در شهر زیبا باید برای هجده سالگی رفیقت جشن بگیری تا بفهمی که وای بر من، مرگش را به عزا نشسته ای. باید از باکره گی مرزهای بی شماری گذشته باشی تا در جامعه ای سنتی و باکره که تا مغز استخوانت زیر ذره بین قضاوت هاست عاشق زنی مطلقه، بزرگتر از خودت با یک بچه بشوی. فقط باید معتاد باشی که ببینی عشقت جلو چشمت می خواهد با کاروان برود و تو از زندگی فقط حقارتی گرسنه و ایستا را می شناسی. باید فقط کودک باشی که آن قدر دوست داشته باشی که مرگ بیافرینی. مرگ خود وعزیزت را. باید مددکاری از مرز میله ها گذشته و داخل سلول شده باشی تا به چشم در مقابل چشم اعتقاد داشته باشی اما در "مورد این یکی، نه!" و اما کودکان محله های شهر زیبا حتا در بازی هایشان دور یک دایره می چرخند. اسباب بازی های آن ها که از آن پنجره ی آبی رنگ با نمایی بسیار گیرا به نمایش گذاشته می شود، تایرهای بیکاره ی ماشین است در کنار قطاری که با صدای خود زندگی آن ها را می آشوبد و نگاهشان را به دنبال می کشد اما نوید بخش هیچ راه نویی نیست. کودکان شهر زیبا به دور باطل ها می چرخند. پلیس شهر زیبا به هر تازه واردی مشکوک است اما این شک، شکی صورت بندی شده در راستای منافع صاحبان قدرت است و اساسن هیچ گونه تفکری به دنبال خود نمی آورد، بلکه دقیقن برعکس، بر آن است که جلو هرگونه تغییرات اجتماعی را بگیرد.   مساله ی اعدام هنوز در خیلی از کشورهای جهان بحث و جدل برانگیز است و به غیر از در کشورهای به اصلاح جهان اول موضوعی کاملن حل شده نیست. جواب این کشمکش هنوز در پنهان ترین زوایای روح انسان قابل کند و کاو و بررسی ست. اما هوشمندی سناریوی شهر زیبا فقط در طرح این مساله نیست بلکه طرح اعدام کودکان است و یورش به قلب معضلات دیگر جامعه. معضلاتی که اصولن مادر اشتباهات و جرائمی ست که تاوان آن ها اعدام است. به خطا رفتن در طرح مساله ای چنین حساس در قالب هنر آسان است اما اصغر فرهادی از این خطا به خوبی جسته و در تمام طول فیلم هرگز در دام کلیشه، مطلق گرایی و ملودرام نمی افتد. همه ی عناصر در سینمای او به جا به کار گرفته شده و در حرکت با و خدمت به روایت. او در زمانی محدود انسان هایی را روایت می کند که مخاطب، در صداقتشان، معصومیت شان و همزمان در خطاکاری شان هیچ شکی ندارد. شهر او بخش کوچکی از یک کلان شهر است. کلان شهری به اسم تهران اما با آن یک جهان می سازد. شهر زیبا یک منطقه نیست یک شهر هم نیست بلکه یک جهان است. جهانی ایرانی که شخصیت ها در آن غوطه می خورند و قربانی یک دیگر می شوند. و چقدر زیبا نسبیت قربانیت تعریف می شود. چقدر زیبا شرایط حاضر و موقعیت تاریخی انسان ایرانی را به پرده در می آورد. آشکارا و سمبلیک-- آنجا که فیروزه اعتراف می کند که از شوهرش طلاق گرفته اما به خاطر حرف مردم باید با او زیر یک سقف زندگی کند تا بتواند آرامش داشته باشد "وگرنه شبی صد مرد" به سراغش خواهند آمد و" در و همسایه" آرامش را از او خواهند گرفت و آنجا که انگشتر ازدواجش را زیر شیر آب و با خون ریزی انگشت بیرون می کشد و چهره اش از درد در هم می رود. او در یک حرکت سانتی مانتال سیگار را ترک می کند و در حرکتی دیگر انگشتر را با درد از انگشت بیرون می آورد تا از قید و بندهایی که سد راه عشق ورزیدنش، حق حیاتی اش است رها شود وچه سانتی مانتالیزمی زیباتر از این. حق طلبی ای سمبلیک. قدرت نورافکنی روی تمامی زوایای مساله ی اعدام نوجوانان در شهر زیبا به راستی تحسین برانگیز است وقتی که هیچ خدشه ای در امکان واقعیت روایت ایجاد نمی کند و نفست را تا به آخر بند می آورد و مدت ها بعد از آن درگیرت می کند. شهر زیبا نه تنها به روانکاوی فردی شخصیت هایش می پردازد بلکه کارکرد و عدم کارکردِ قوانین مذهبی و مدنیِ بدون پشتوانه ی عقلانی، و تاثراتش بر جامعه را به خوبی مورد انتقاد (نقد) قرار می دهد. شهر زیبا اختلاف طبقاتی و واقعیت های پنهان و آشکار در جامعه ای طبقاتی را به راستی مثله می کند. شهر زیبا در همین بطنِ روان و ساده مسائل زنان و حقوق پایمال شده اشان در چهارچوب و داربست مردسالارانه ی خانواده را با ظرافت پرداخت می کند. شهر زیبا حتا در نمایش بافتی سنتی و مذهبی و به اصطلاح اخلاقی، نیازهای جنسی زن (زن ابوالقاسم) را به رسمیت می شناسد. شهر زیبا کوچه های زشت و زیبای انسانی را به هم متصل می کند تا خیابان هایش را طوری بکشد که فرصت طور دیگر گشتن را بدهد. شهر زیبا بن بست های غیرقابل عبور جلو رویت نمی گذارد. پسربچه ای که در ده دوازده سالگی پدرش را کشته الزامن و بالفطره قاتل نیست و همان طور که می بینیم نمی تواند ضربه ای حتا کوچک و ساختگی علیرغم خواسته و تهدیدهای علا به او وارد کند -تا او بتواند از زندان فرار کند تا از اعدام دوستش جلوگیری کند- او از طرف بقیه ی بچه ها مسخره می شود: "پس تو چطور باباتو کشتی، ریقو!؟" در شهر زیبا مسئولی هم که به چشم در مقابل چشم اعتقاد دارد برای نجات اکبر از اعدام همکاری
. می کند
و اما با تمام زیبایی های شهر زیبا تلاش شهروندانش برای رهایی از بن بست هایشان با تمام هزینه های سنگینی که می پردازند بی نتیجه می ماند؟ شهروندان این شهر برای یافتن جواب سوال هایشان به دیگری مراجعه می کنند بی این که تحلیل درستی از وضعیت شان داشته باشند. و به همین دلیل هر یک در را به روی دیگری می بندد. مردم شهرزیبا نمی توانند در دل مدرنیته راهی برای خود بجویند زیرا که درکی از شرایط تاریخی خود ندارند و از همین روست که دائما دچار دوگانه ها و چندگانه های به وجود آمده می شوند. چندگانه هایی که به وجود می آیند تا منافع مشترکی را تعریف کنند اما به همان سرعتی که به وجود آمده اند متلاشی می شوند. این شکل بندی ها را ما در رابطه ی میان علا و فیروزه، علا و زن ابوالقاسم و روحانی مسجد، روحانی مسجد و ابوالقاسم، علا وخریدار خانه و... می بینیم. اما کماکان مشکل چهارشانه در درگاه در ایستاده است. در این شهر عدالتی فراگیر که نفع همگان را در نظر داشته باشد راهی ندارد. آن جا که دختر معلول نباید به علت معلولیتش و از فقر روی دوش علا سوار شود و آن جا که فیروزه نباید از عشقش چشم بپوشد به جرم خلافی که برادرش مرتکب شده و آن جا که پدر ملیحه با هیچ ترفندی به جز اعدام اکبر رها نمی شود و به خوبی روشن است که هزگز از دام این غم رها نخواهد شد حتا اگر اکبر اعدام شود، و آن جا که علا بارها دست به خودزنی می زند-- خود تخریبی (خودزنی)، ترفند انسان های بحران زده ای ست که آزادی و فرصت تعریف خود را ندارند. چیزی که شهر زیبا در کل با آن دست به گریبان است. حتا پیشنماز مسجد با تظاهر به توانمندی در حل مساله و با توجیهات مذهبی اش در واقع دست به تخریب(مذهب) خود می زند تا آن جا که ابوالقاسم و زنش از راهکار او ناامید می شوند و پشت می کنند تا راه دیگری بجویند. مادر به این نتیجه می رسد که دخترش را در ازای دیه وبال گردن علا کند تا از خرج و خطر عملش رها شود و ابوالقاسم کارگر اخراجی و پدرمقتول می گوید: مگر همین خدای بخشنده
 !نیست که حق قصاص به من داده است پس، نعوذبالله، خدا عادل نیست
اساسن علم حقوق در دوران ما که برمبنای رهیافت های جامعه شناسی و روان شناختی شکل گرفته در کشورهای مدرن، در این مورد خاص و به ویژه در زمینه ی کودکان، لازم می داند نقش عقلانیت را در زمینه ی جرم مورد تحلیل و کندوکاو قرار دهد. قاضی پیش از صدور هر حکمی باید به این سوال پاسخ دهد که آیا کودک به چه میزان به ابعاد عمل (جرم) و نتایج آن آگاهی داشته است. و مگر نه این که عقل باوری یکی از ارزش های مدرنیته است؟ اما در مناسبات سنتی و در جوامعی نظیر ایران هنوز تمایز مشخص و جامعی بین کودک و بزرگسال تعریف نشده است. در جامعه ی سنتی ایران رییس جمهور و مجلس برای بالابردن میزان آراء شرکت کنندگان در انتخابات آن هم در حوزه ی سیاسی که عقلانی ترین حوزه ی تفکر است، سن حق رای را تا پانزده سال پایین می آورد، در حالی که سن قانونی برای گرفتن گواهی نامه ی رانندگی هجده سال است. مهم تر و قابل لمس تر از این، صدها هزار کودک در سنین کمتر از یازده، دوازده سال در خیابان های این کشور مشغول کارند. در چنین شرایطی چه امیدی می توان به تعریفی جامع و مشخص از کودک و دوران کودکی داشت؟
در شهر زیبا داستان در جایی به نقطه ی صفر می رسد آن جا که مددکار اجتماعی هم به بن بست رسیده است و خودش را یک در میان جای کودکان مجرم می گذارد. این تنها زمانی ست که عقلانیت دخالت می کند و انسان ها در شرایط شان به قضاوت گذاشته می شوند. عقلانیت، نیازی که شاید بتواند جواب سوال های شهروندان شهرزیبا را بدهد-شهری که با شک تصویر شده است
بی تردید اصغر فرهادی کارگردان و نویسنده ای خردمند است



شهر زیبا، ساخته شده در سال 1382 در ایران
نویسنده و کارگردان: اصغر فرهادی
تهیه کننده: ایرج تقی پور
مدیر فیلمبرداری: علی لقمانی
صداگذاری: حسین ابوالصدق
موسیقی: حمیدرضا صدری
سرمایه گذاران: شرکت تولید فیلم نشانه، اصغر فرهادی
بازیگران اصلی: فرامرز قریبیان، ترانه علیدوستی، آهو خردمند، اکبر انصاری، فرهاد قائمیان، حسین فرضی زاده