و چه بر سر مرد آمد؟
خبر آخر را هم، همهی روزنامههای صبح و عصر به زبانها و نقلهای متفاوت نوشتند:
زنی که شوهرش را با شلیک گلولهای در سینه به قتل رسانده بود، در دادگاه تبرئه شد!
زنی که شوهرش را در حین تجاوز به دختربچه شان به قتل رسانده بود، تبرئه شد!
زنی که شوهرش را با اسلحه ی کمری خود او و در حین ارتکاب تجاوز، به قتل رسانده بود، تبرئه شد!
مهناز را یکی دو سالی قبل از انقلاب شناختم. نوجوان بودم. نشستن زیر دستهای زیبا و حرفهای مهناز و شوق این واقعیت که بلاخره زنانگیام از طرف پدر و مادرم به رسمیت شناخته شده بود و اجازه داده بودند ابروهایم را بردارم، کلی کیف داشت. چشمهام را میبستم و در نشئگی جوانی و آسودهخاطری، دنیای پیش رویم را مجسم میکردم. انگشتهای باریک مهناز که موچین را حرفهای اما مهربان زیر و بالای ابروهایم میکشید، لبخندش، سکوتش -که از وسط دردی که ته چشمانش مانده بود شنیده می شد-، احساس امنیتی غیرقابل توضیح بود. زندگی پیش رو بود. زنانگی میرفت که با قدرت شروع شود، به قدرت همان تیری که مهناز در سینهی شوهرش خالی کرده بود. با افتخار، و عشق و نفرت!
شش ماه قبل مهناز در یک بعداز ظهر تابستانی، سرزده آمده بود خانه و شوهرش را در حال تجاوز به دختر سیزده سالهشان دیده بود. شوهرش اتفاقن افسر شهربانی بود و مهناز میدانست وقتی خانه است و مشغول استراحت، اسلحهاش را در کشو میزش میگذارد.
تجاوز پدرها به دخترها و اصولن تجاوز مردهای خانواده به دختران یا پسران کوچک خانواده که توانایی روحی و جسمی دفاع از خود را ندارند، هیچ چیز نوی نه در ایران، و نه در جهان است. این بدبختی و معضلیست که دامنگیر حیوان دوپا(بلانسبت حیوان)، بیشتر از جنس مرد البته، در هر فرهنگیست. از گمنامترین روستاهای ایران و بنگلادش گرفته تا مشهورترین کلیساهای جامع اروپا و امریکا همگی شاهدان ساکت این فاجعه بوده و هستند. از کشیشها و کاردینالها گرفته تا ... در همین وبلاگ، و در پروژهی قصه گویی ایرانی، بیشتر قصههایی که بازگو شده اند، مستقیم یا غیر مستقیم در ارتباط با همین کمپلکسهای جنسی و پدیداری روابط معلولیست که اثر فلجکنندهی روانی بسیاری از آنها برای همیشه ماندگار شدهاند. اما، چیزی که مسئله را میتواند همیشه نو نگه دارد و در وسط معرکهی تحلیل و پیشگیری احتمالی، چگونگی برخورد با این گرفتاری در جوامع و فرهنگهای متفاوت است. در همین رابطه رسانهها یکی از مهم ترین بخش ها از این "برخورد جامعه" را شامل و مسئول میشوند. در جامعهای که طرح و پرداختن به مسائل و معضلات جنسی و در نتیجه جرائم جنسی تابویی کلهگنده است فرصتهای کمی در اختیار روزنامهنگار قرار میگیرد تا که، بدون مواجهه با سانسور یا از دست دادن شغل یا دستگیری و...، بتواند به خبری این چنین: "تجاوز مکرر پدری به دختربچهٔ ١٠ سالهاش!" بپردازد. اگر خبر را نخوانده اید، برای خواندنش روی عنوان قرمز رنگ این مطلب کلیک کنید.
البته یک روزنامه نگار غیرحرفهای و باری به هرجهت کار، میتواند از دل خبری تراژیک چنین گزارش ناقصی بیرون بیاورد و فجیعانه به پایانش ببرد. و البته یک روزنامهی غیرحرفهای هم آن را چاپ کند و بیشتر روزنامههای داخلی و خارجی ایرانی هم طوطیوار عین همان خبر را چاپ کنند.
همهی اینها را که گوشه ی دلمان بگذاریم و ازشان نگذریم، وقتی به جملهی آخر این گزارش به دردنخور نگاه میکنم: "زن پس از شنیدن سخنان همسرش تاکید کرد که تنها درخواستش از دادگاه طلاق و دادن حضانت بچه به اوست و بر این اساس قاضی نیز در پایان دادگاه حکم طلاق را صادر کرد." دلم سخت برای مهناز و یک دل سیر روزنامه و روزنامه نگاری خوب تنگ میشود.
سودابه اشرفی