Soudabeh Ashrafi's Blog وبلاگ سودابه اشرفی

۴/۰۴/۱۳۸۹

برای خواندن قصه‌های قبلی روی "پروژه‌ی...و فهرست قصه‌ها" در سایدبار کلیک کنید

حسین ج.

نوکرتم

اولین باری که سکس کردم هفده سالم بود. من تو محله‌ای بزرگ شده بودم که خیلی پرجمعیت بود. یه روز دوستام که مال محله‌ی دیگه‌ای بودن واسه اذیت کردن من بچه‌های کوچه‌ی مارو شمردن--- اون روز تو کوچه‌ی ما 134 تا بچه ولو بود. اسم این محله رضاشهر بود که باز هم به مسخره، رضا سیتی بهش می‌‌گفتن. بعضی وقتام جزیره--- بعد از سریال تلویزیونی جنگ‌جویان کوهستان که یک دسته مبارز علیه حکومت مرکزی چین می‌جنگیدند، اسم محله‌رو لیانگ شان‌پو هم ‌گذاشتند. پدر و برادرهام همه آرایشگر بودن. من هم بعد از مدرسه تو آرایشگاه بابام کار می‌کردم. یک روز عصر از پشت شیشه‌ی آرایشگاه پسرخاله‌م رو دیدم که با یکی دیگه از بچه‌های محل رد می‌شدن. نمی‌دونم چرا یه دفه دلم خواست برم آمارشونو بگیرم. همون‌طور که قیچی و شونه دستم بود زدم بیرون ببینم کجا می‌رن و چه خبرا. با هیجان یه زنی‌رو که از ‌جلو می‌رفت نشون دادن و با خوشحالی و قیافه‌های پر از خنده چشمک زدند. عصری کارم که تموم شد رفتم ببینم کجا رفتن. فهمیدم رفتن خونه‌شون، یعنی خونه‌ی خاله‌م. رفتم دم خونه. رفتم بالا و خواستم که منم باشم. گفتن نمی‌شه ما خودمون دو سه نفریم و تو هم خیلی بچه‌ای و مثبتی و از این حرفا. من قاطی کردم. تهدیدشون کردم که اگه منم نباشم، خاله‌اینا که از شهرستان اومدن بهشون می‌‌گم. اولش جدی‌م نگرفتن اما انقدر موندم تا دیروقت شد و آخرش از اصرار و تهدید من خسته شدن و منم راه دادن. با خانومه رفتیم تو اتاق و درو بستیم. تا یکی دو دقیقه صداشون رو پشت در می‌شنیدم که گوش وایستاده بودن اما فقط تا یکی دو دقیقه.
وقتی از اتاق اومدم بیرون همه‌ پشت در بودن و با سر و صدا زدن زیر خنده و با هم گفتن نوکرتیم! بعد از اون شب به هر بهانه‌ای و هرجا که همدیگرو می‌دیدیم تکرار می‌کردن نوکرتیم، نوکرتیم! و می‌خندیدند. و من گیج بودم که چرا این کارو می کنند. اما بلاخره یک روزی متوجه شدم که این نتیجه‌ی فراموش کردن پسرخاله‌م و دوستاش پشت در اتاق بود.
کم کم بیشتر بچه‌های محله هم تا مدت‌ها هروقت منو می‌دیدند دستشونو می‌ذاشتن رو سینه‌شون و می‌گفتن نوکرتیم و می‌زدن زیر خنده.