سال نو مبارک!
برای خواندن قصههای قبلی روی "پروژهی...و فهرست قصهها" در سایدبار کلیک کنید
عید دیدنی
ناهيد مهريزی
برای خواندن قصههای قبلی روی "پروژهی...و فهرست قصهها" در سایدبار کلیک کنید
عید دیدنی
ناهيد مهريزی
روز دوم فروردين از در خانهی عمهخانم كه اومديم بيرون، گفتم مامان، وقتي وارد خونهی كوچك عمه ميشيم با يك نظر ميتونيم تموم خونهرو ببينيم. تازه، عمه فقط يك گلدون گل لادن داره-اما چه صفايي داره اين خونه! مامانم گفت "به قول قديميها صفاي خونه به صاحبخونهست." بعد لبخند زد. چيزي نگفت،اما من حدس مي زدم ياد چي افتاده.اين خاطرهرو مادربزرگ بارها برامون گفته بود كه:
يكی از روزهای عید، صبح از در خونه اومدم بيرون. پروين دختر همسايهمون را ديدم كه خريد كرده و داره به سمت خونه ميياد تا منو ديد گفت: "حرمت جون، كجا ميري؟" گفتم دارم مي رم يك سر زيارت امامزاده يحيي، بعدم خونهی خواهرم مولود كه همان نزديكي هاست. گفت: "صبر كن من خريدامو بذارم خونه باهم بريم تا منم اونجاهارو یاد بگیرم." قبول کردم. همينطور كه ميرفتيم پيش خودم گفتم خوبه اول بريم خونه مولود بعد بريم امامزاده. اما حواسم نبود که باید فکرمو با پروین در میون بذارم و پاک یادم رفت. وقتي گفتم رسيديم، اوناها! پروين رو به در خونه ایستاد و فوري گفت "السلام عليك يا آقاي امامزاده يحيي! ولي آقاجون چقدر مقبره تون دلگيره!"
گفتم، چي ميگي پروين، اينجا خونهی خواهرمه! هر دو از خنده ولو شديم دم در.
يك دفعه و ناگهانی مامان گفت خاله مولوداينا اصلا خودشون هم دلگير بودند. ما دوتا هم از اين فكر مشترك زديم زير خنده. بعد ورودي تودرتو و غمناك آن خانه با ساكناني ناشاد جلو نظرم آمد.افرادي كه خيلي از اقوام ميگفتند که مرموزند. دوست داشتند از همهی فاميل به هر طريقي خبر بگيرند ولي از خودشان هيچ خبري ندهند. تازه، منبع خبرهاي بدست آورده را بعدا يك زيد مي ناميدند!
گفتم، چي ميگي پروين، اينجا خونهی خواهرمه! هر دو از خنده ولو شديم دم در.
يك دفعه و ناگهانی مامان گفت خاله مولوداينا اصلا خودشون هم دلگير بودند. ما دوتا هم از اين فكر مشترك زديم زير خنده. بعد ورودي تودرتو و غمناك آن خانه با ساكناني ناشاد جلو نظرم آمد.افرادي كه خيلي از اقوام ميگفتند که مرموزند. دوست داشتند از همهی فاميل به هر طريقي خبر بگيرند ولي از خودشان هيچ خبري ندهند. تازه، منبع خبرهاي بدست آورده را بعدا يك زيد مي ناميدند!
رو به مامان گفتم حالا بريم ديدن كي؟ گفت خوبه بريم خونهی داييت. ياد در آهني و بزرگ خانهاشان - كه به قول مادر بزرگ وقتي اف اف رو ميزنن تازه بايد با تمام قدرت درو فشار بدي تا باز بشه، و چهرهی سختگير خانم خاندايي افتادم.