Soudabeh Ashrafi's Blog وبلاگ سودابه اشرفی

۱۲/۲۳/۱۳۸۸

برای خواندن قصه‌های قبلی روی "پروژه‌ی..." در سایدبار کلیک کنید

چهارشنبه‌سوری‌های بی‌رنگ من

آرش ب. 
کرج 


سال‌های 62 و63 بود. کار ما از اوایل بهمن شروع می شد. یه فرغون پیدا می‌کردیم و راه می‌افتادیم دنبال بوته. بوته‌خارای خشک رو که خیلی تیغ داشتن با زحمت از ریشه در می‌آوردیم و می آوردیم یه گوشه‌ی خونه انبار می‌کردیم. پیدا کردن خرابه‌ها اول زیاد سخت نبود اما انقدر ساخت و ساز ساختمون سریع پیش می‌رفت که خرابه‌ها هی کم‌تر و کم‌تر می‌شد. بعضی وقتا هم اونایی که از ما بزرگتر بودن بوته‌هامون رو می‌گرفتن و ما زورمون بهشون نمی‌رسید. بعدش با این که هیچی مثل بوته حال نمی داد، برای پیدا کردن جعبه‌ خالی واسه آتش زدن می‌رفتیم دم در بقالی‌ها و میوه‌فروشی‌ها و هی التماس می‌کردیم. خلاصه چهارشنبه سوری عادی داشتن خیلی کار سختی بود. تقریبن تو فاصله‌ی سال‌های 65 و 66 بود که دیگه روش‌های تازه‌ای برای چهارشنبه‌سوری پیدا کردیم. یادم نیست اولین بار کی اسم کاربید رو شنیدم. یه چیزی بود مثل زغال‌سنگ. وقتی می‌نداختتیمش تو آب مثل قرص‌های جوشان گاز تولید می‌کرد. بچه‌ها دو سه تا تیکه کوچیک کاربید رو که تقریبن از گردو بزرگتر نبود می‌نداختن داخل یه قوطی شیرخشک. بعد یه کم آب به اندازه‌ی یه استکان می‌ریختن توش و درشو می بستن. بعد ته قوطی رو با میخ سوراخ می‌کردن. با انگشت روی سوراخ رو می‌گرفتن و قوطی‌رو تکون می‌دان-به اندازه‌ی پنج ثانیه، نه بیشتر. بعد قوطی‌رو همون‌طور که سوراخ رو با انگشت نگه‌داشته بودن می‌ذاشتن رو زمین و یه نفر دیگه کبریت روشن می کرد و می‌گرفت جلو سوراخ. بعد اونی که سوراخ‌رو نگه داشته بود انگشتش رو بر می‌داشت و در قوطی با صدای مهیبی می‌پرید صدمتر اونورتر. این کارهارو باید با هماهنگی دو نفر و با مراقبت زیاد انجام می‌دادی که نه قوطی بترکه و نه این‌که یدفه عمل نکنه. اگر زیاد تکون می‌دادی قوطی زیادی گاز جمع می‌کرد و خودش می‌ترکید به جای این که درش بپره و اگر کم تکون می‌دادی گاز کمی تولید می‌شد و صدایی رو که ما می‌خواستیم نمی‌داد. بعد بچه‌های دیگه مسخره‌ت می‌کردند که "بابا، چسیدی!" بعد از یکی دوتا چهارشنبه سوری، قوطی شیرخشک تبدیل شد به قوطی روغن‌نباتی پنج کیلیویی. من و داداشم اولین بار اونو سال 66 تو بحبوحه‌ی موشکباران تهران آزمایش کردیم. عصر یکی از همون غروبا بود که مردم برنامه می‌ریختن به خاطر قطعی برق تو خونه‌ی کدوم آشنا و فامیل سریال ژاپنی سالهای دور از خانه رو تماشا کنن. یکی دو روز قبلش یه موشک روی پل فردیس دقیقن بغل اتوبان تهران-کرج منفجر شده بود. من حلب رو تکون دام وداداشم کبریت کشید.
اولش منگ بودیم. کوچه خلوت بود. در اول که باز شد زیاد اهمیت ندادیم در دوم... و یه دفه دیدیم همه‌ی اهل محل با سر و صدا ریختن تو کوچه و زنا و بچه‌ها از ترس جیغ می کشیدن.من هیچ‌وقت دیگه تو چهارشنبه‌سوری کاربیدی شرکت نکردم.